شهید علی شالی

زندگی نامه

بیستم شهریور ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش رضا، فروشنده لوازم یدکی بود و مادرش ملیحه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. . به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم مرداد ۱۳۶۲، با سمت فرمانده واحد اطلاعات در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

وصیت مى‏ کنم بعد از شهادتم براى من گریه نکنید؛ چون گریه کردن شما باعث خوشحالى دشمن است و هم چنین اگر مى‏ خواهید من ناراحت نشوم، تا آنجا که مى‏ توانید اشک نریزید و بدانید که محبت به من همان ادامه دادن راه من است. اگر من نتوانستم به کربلا بروم و شما توفیق آن را پیدا کردید، از شما مى ‏خواهم کمى از خاک آنجا را بیاورید و بر مزارم بریزید، شاید این کار موجب شفاعت من در آن دنیا شود. بدانید آرزوى من شهادت بود و حالا که به آرزوى خود رسیدم، شما نباید از این واقعه ناراحت باشید. دیگر این که از شما مى‏ خواهم هیچگاه از خط ولایت فقیه خارج نشوید؛ که همانا خط اسلام است وامام عزیزمان را -تا خون در رگ شماست- تنها نگذارید. از خانواده عزیزم مى‏ خواهم از هیچ ارگانى توقع نداشته باشند؛ چرا که آن ها باید مُزدشان را از خدا بخواهند، نه از دنیا و به خواهران خود نیز سفارش مى ‏کنم حجاب شان را حفظ کنند. وصیتم به امت حزب الله؛ از شما مى‏ خواهم تا آنجا که مى ‏توانید جبهه ‏ها را خالى نگذارید؛ چه در زمان عملیات و چه غیر آن و کمک به جبهه‏ ها را هیچ وقت فراموش نکنید. از این که نتوانستم آن طور که باید، دِین خود را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کنم، از همه معذرت مى‏ خواهم و شرمنده ‏ام. از شما مى‏ خواهم نگذارید خون شهدا به وسیله کافران پایمال شود. برادران پاسدارم! نگذارید جاى آن هایى که شهید مى‏ شوند، خالى بماند و تا آنجایی که مى‏ توانید جاى آن ها را پُر کنید و هر چقدر مى‏ توانید حرمت پاسدارى را -آن طور که امام مى‏ فرماید- حفظ کنید. از شغل مقدس پاسدارى فقط به نگهبانى در عملیات ها و یا کارهاى جزیی دیگر بسنده نکنید و به کارهایى بپردازید که در حال حاضر و آینده به درد اسلام بخورد. آیا تا به حال فکر کرده ‏اید که جاى برادران شهید: حسن باقرى، مجید بقایى، جهان‏ آرا و چراغى و نیز جاى حسین حداد، مسعود پرویز، على مردانى، على میوه ‏چین و سعید قنبرى را -که در قزوین خودمان بودند- چه کسى مى‏ خواهد بگیرد؟ تا آنجا که مى‏ توانید کارى کنید که جاى این عزیزان خالى نماند و بدانید هر کارى که انجام مى‏ دهید، همیشه زیر ذره‏ بین است و خدا و خلق خدا، همیشه ناظر اعمال شما هستند. از خانواده‏ ام مى‏ خواهم اگر امکان داشت مرا کنار قبر شهید میوه‏ چین یا شهید قنبرى دفن کنند. به فامیل ها و آشنایان بگویید برایم گریه نکنند و به جاى آن با انقلاب همراه شوند و همیشه در خط ولایت فقیه بمانند و بدانند که این راه، راه اسلام است. سه آرزو دارم: شهادت، بدن بدون غسل و بدن مُعطر. استاد مطهرى مى‏ گوید: «کار شهید سوختن و روشن کردن است.» آرى! براى روشن شدن راه ایمان و اسلام، احتیاج به سوختن است و اسلام احتیاج به خون جوانان دارد.۱ (۱۴۲۰۵۷۴) على شالى ۹/۳/۶۲