شهید حفظاله عابدینی

بسم الله الرحمن الرحیم
((و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاً و لکن لا تشعرون)) قرآن مجید
مگویید کسانى که در راه خدا کشته مى‌شوند مرده‌اند، بلکه آنان زنده‌اند و لکن شما
نمى‌دانید.
سلام بر مهدى ((بقیه الله)) و ((ذخیره الله)) امید اسلام و مستضعفین عالم. درود بر امام
خمینى، قلب تپنده و روح سرشار از امید امت اسلام و چراغ هدایت مستضعفین جهان. درود
بر ارواح پاک شهیدان، شمعهاى محفل بشریت و قلبهاى حیاتبخش تاریخ. درود بر تمامى
رزمندگان که براى حکومت جهانى اسلام و نجات مستضعفین عالم، به رهبرى حضرت
مهدى(عج) و در راه خدا جان و مال خویش را ایثار مى‌کنند و با سپاس از خداى مهربان که بر
من منت نهاد و شرکت در جهاد مقدس را نصیبم کرد.
اینک چند نکته مهم را گوشزد مى‌کنم و به یادگار مى‌گذارم:
۱) از این که در چند مورد، در مراحل حساس انقلاب اسلامى، پیروزى حزب‌الله را در
مقابل خطوط انحرافى و التقاطى و شیطانى دیدم، خیلى خوشحال هستم و اینک آسوده و با
خیال راحت به استقبال شهادت مى‌روم.
۲) آرزو دارم که همه مردم همچون گذشته، به طور فعال در صحنه حاضر باشند و لحظه‌اى
از امام عزیزمان و راه مقدسش که همان صراطالمستقیم است، جدا نشوند.
۳) هرگز اجازه ندهید کسى باعث رنجش امام عزیزمان شود و دیگر این که هرگز او را تنها
نگذارید.
۴) انقلاب ما به اشخاص متکى نیست و با شهادت یاران انقلاب و امام، بر گسترش و صدور
و سرعت حرکت انقلاب افزوده خواهد شد. و این مطلبى است که همه شهداى ما از جمله:
شهید مطهرى، شهید مفتح، شهید باهنر، شهید بهشتى و هفتاد و دو یار شهید امام در کربلاى
ایران و دیگر شهداى جمهورى اسلامى، آن را با خون خود تایید و امضا کرده‌اند.
۵) این را باید بدانیم که ما باید به وظیفه شرعى‌مان عمل کنیم و پیروزى و تداوم انقلاب به
دست خداست و اگر ما بنده شایسته خدا باشیم، او پیروزیهاى بزرگ و پیش‌بینى نشده‌اى را
نصیبمان خواهد کرد.
۶) دوست دارم پس از مرگم جنازه‌ام را در روستاى چاله دفن کنید و سر قبرم دعاى وحدت
بخوانید تا پس از مرگم نیز شاهد اتحاد و انسجامتان باشم و دیگر این که مرا کنار مزار شهید
حنیفه دفن کنید.
۷) سخنى چند با هموطنان روستاییم: برادران عزیز ! اى کسانى که همیشه در انجمن
اسلامى ما را یارى مى‌کردید. از شما عزیزان انتظار دارم که همچنان به پشتیبانى از این نهاد
انقلابى ادامه دهید و پوزه افراد منحرف و ضد انجمنهاى اسلامى را به خاک بمالید و به هیچ
وجه به افراد مخالف حزب‌الله در روستاى چاله اجازه اظهار وجود وجود ندهید و در هر جا
هم که آنها اظهار وجود کردند مانعشان شوید و من نیز راضى نیستم این خائنان و منحرفان در
تشییع جنازه من شرکت کنند و این جمله را با خط خودم در وصیت‌نامه‌ام نوشته‌ام که بر آن
تاکید کرده باشم. ما باید از خدا بخواهیم که ـ ـ ان شاً الله ـ این افراد را به راه راست هدایت کند
تا رستگار شوند; هر چند که مى‌دانیم این آقایان با پشتیبانى از کمیته قزوین در روستاى چاله با
شهداى مظلوم ما ((حنیفه)) و ((غلامحسین)) چه کردند. پس شما باید راه این شهیدان را تا انقلاب
مهدى(عج) ادامه دهید و همیشه انجمن اسلامى را در رسیدن به اهداف اسلامى و انقلابى‌اش
یارى کنید. ان شاً الله. در پایان از آن عده از برادران حزب‌الله در منطقه که از بنده ناراحتى و یا
رنجشى دیده‌اند، پوزش مى‌خواهم و امیدوارم که مرا ببخشند و از من راضى باشند.
والسلام
حفظ الله عابدینى ۱۳۶۱/۹/۱۳

شهید سیداحمد طباطبایی زواره ای

متن وصیت نامه شهید سید احمد طباطبائى زواره
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت خانواده عزیزم: پس از سلام حضور پدر و مادر و خواهران خوب و عزیزم،
امیدوارم که در پناه خداوند منان، خوب بوده و در سلامتى به سر ببرید. اگر از حال این جانب
خواسته باشید، الحمدالله، سلامتى حاصل و در سنگرهاى عشق و حماسه به دعاگویى تمامى
عاشقانى که به عناوین مختلف قلبهایشان براى نصرت مسلیمن عالم تشییع مى‌تپد، مى‌باشم.
دورى از شما آنهم در شرایط حساسى که اینک دارم، برایم بس دشوار است، اما آنچه این
دشوارى را بر من سهل مى‌گرداند جبهه هایى است که وستعتش به وسعت قلبهاى پاک مردانى
است که دم گرم آنان به انسان جانى دوباره مى‌بخشد. لذا، آن چیزى که مرا و سایر همرزمانمان
را مصمم ساخته و سوزش تیرهاى سربین ابرجنایتکاران بر جانهایمان آسان مى‌سازد، فریاد
مظلومانه کودکانى است که چشمهاى پاک و معصومشان هر لحظه به ماتم پدران و مادرانشان
نشسته و اشکهایشان از کین ستمگر بر گونه‌هاى کودکانه شان جارى است. این ماتمها و این
اشکها و این مظلومیتها چنان در قلبهاى رزمندگان خداجویمان تاثیر گذارده که جان برکفان
جبهه به دستى سلاح و به دستى دعا براى زوال ظلم و ظالم از خداوند دارند. و آرزوى تمامى
رزمندگان پیروزى بر شرک و دیدن لبخند از لبان امت خداجوى مسلمان است. در جبهه آتش و
خون، جویاى ذات کبریائى و عشق لایزال او بوده که هر لحظه در دلمان ثبت گردید و همین امر
باعث ایجاد معنویتى عظیم در جان همرزمان گردیده است.
والده عزیزم: شما همانطوریکه براى اسلام و امت دعا مى‌کنید، بنده هم در اینجا به
دعاگویى مشغولم. شما از دورى من ناراحت نباشید فقط ملتمس دعاى خیر شما براى
همرزمانم هستم. شما همه ما را به خدا بسپارید، من هم همگى شما را به خداى مى‌سپارم. خدا
همه شما را در پناه خویش حفظ نموده و به شما صبر و استقامت عطا فرماید. آن طورى که
محاسبه کرده‌ام در آینده نزدیک فرزندم به دنیا خواهد آمد، به او بگویید اگر دختر است اولین
کسى باشد که جانش را فداى ارزشهایش کند، آن طورى‌که سکینه (س) کرد و بهترین کسى
باشد که از ارزش‌هاى خود محافظت مى‌کند. و به حرف غرض ورزان مفسد گوش نداده و
همچون زینب (س) باشید. و اگر پسر بود، به او بگویید چون ابوذر باشد که قلبش مالامال از
عشق و علاقه براى فدا کردن رسول زمانش باشد. به او بگویید که پدرش چه کرد تا او هم چنین
کند. قبرم را بپوشانید و خاکش را به فضا بپاشید بگذارید همه شاهد آزادگى ما باشند، بگذارید
خاکم بوى خونم را به عالم برساند. و سرخیش در عالم پیدا شده تا همه بفهمند که خون من و
سایر هم رزمانم به پاکى ریخته شده است، به پاکى .
والسلام علیکم و رحمه اله برکاته
سید احمد طباطبایى زواره
چکامه‌اى در مدح مولاى متقیان على‌بن‌ابیطالب علیه السلام به قلم
شهید سید احمد طباطبایى
على را چه بنامم على را چه بخوانم
ندانم، ندانم ثنایش نتوانم، نتوانم
على دست خدا بود على مست خدا بود
خدا خواست که خود بنماید در جنت خود به رخ ما بگشاید
على را به همه خلق نشان داد على رهبر مردان صفا بود
على آینه پاک خدا بود على گرچه خدا نیست
ولیکن ز خدا نیز جدا نیست برو سوى على تا که وفا را بشناسى
ببر نام على تا که صفا را بشناسى اگر آینه خواهى که ببینى رخ حق را
على را بنگر تا که خدا را بشناسى چه گویم سخن از او که بگنجد به بیانم
ندانم که سخن را به چه وادى بگشایم ندانم، ندانم
ثنایش نتوانم، نتوانم على مرد حقیقت
على شاه طریقت على مرهم دلهاى خراب است
ره کوى على راه صواب است ره کوى على راه صواب است
چکامه‌اى از سروده شهید سید احمد طباطبائى در مدح مادر
مادر مرا ببخش
فرزند خشمگین و خطاکار خویش را
مادر حلال کن که سرا پا ندامت است
با چشم اشکبار ز پیشم چو مى‌روى
سر تا به پاى من غرق ملامت است
هر لحظه در برابر من اشک ریختى
از چشم پر ملال تو خواندم شکایتى
بیچاره من که با همه اشکهاى تو
هرگز نداشت راه گناهم کفایتى
تو گوهرى که در کف طفلى فتاده‌اى
من ساده لوح کودک گوهر ندیده‌ام
گاهى به سنگ جهل گوهر را شکسته‌ام
گاهى بدست خشم به خاکش کشیده‌ام
مادر مرا ببخش
صد بار از خطاى پسر اشک ریختى
اما لبت به شکوه من آشنا نبود
بودم در این هراس که نفرین کنى ولى
کار تو از براى پسر جز دعا نبود
بر دیدگان مات پسر دیده دوختى
تا درد رنج مرا مرهمى کنى
با چشم خواب آلوده تو
چون شمع دیر پاى
هر شب گریستى
تا صبح، بسوختى
شبهاى بس دراز نخفتى که تا پسر
خوابد به ناز بر اثر لاى لاى تو
رفتى به آستانه مرگ از براى من
اى تن بمرگ داده بمیرم براى تو
این قامت خمیده در هم شکسته است
گویا داستان ملال گذشته است
رخسار رنگ رفته چشمان خسته‌ات
ویرانه‌اى از کاخ جمال گذشته است
در چهره تو مهر و وفا موج مى‌زند
اى شهره در وفا و صفاى پرستمت
اى بارگاه قدس خدا مى‌پرستمت
من از کشاکش این عمر رنج بار
بیمار خسته جان به پناه تو آمدم
دور از تو هر چه هست سیاهیست نور نیست
من در پناه روى چو ماه تو آمدم
بعد از خدا، خداى دل جان من توئى
من بنده‌اى که بار گنه مى‌کشم به دوش
تو آن فرشته‌اى که زمهرت سرشته‌اند
چشم از گناهکارى فرزند خود بپوش
اى بس شبان تیره که در انتظار من
فانوس چشم خویش به ده برفروختى
بس شامهاى تلخ که من سوختم ز تب
تو در کنار بستر من دست بر دعا
مادر مرا ببخش
فرزند خشمگین خطاکار خویش را
مادر حلال کن که سرا پا ندامت است
با چشم اشکبار ز پیشم چو مى‌روى
سر تا به پاى من
غرق ملامت است.

شهید عباس شفیع خانی

بیست و پنجم خرداد ۱۳۳۵، در شهر اهواز به دنیا آمد. پدرش قهرمان و مادرش ماه‌جبین نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. ستوان یکم ارتش بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. بیست و یکم تیر ۱۳۶۷، در ابوقریب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین قرار دارد.

شهید علی شالی

زندگی نامه

بیستم شهریور ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش رضا، فروشنده لوازم یدکی بود و مادرش ملیحه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. . به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم مرداد ۱۳۶۲، با سمت فرمانده واحد اطلاعات در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

وصیت مى‏ کنم بعد از شهادتم براى من گریه نکنید؛ چون گریه کردن شما باعث خوشحالى دشمن است و هم چنین اگر مى‏ خواهید من ناراحت نشوم، تا آنجا که مى‏ توانید اشک نریزید و بدانید که محبت به من همان ادامه دادن راه من است. اگر من نتوانستم به کربلا بروم و شما توفیق آن را پیدا کردید، از شما مى ‏خواهم کمى از خاک آنجا را بیاورید و بر مزارم بریزید، شاید این کار موجب شفاعت من در آن دنیا شود. بدانید آرزوى من شهادت بود و حالا که به آرزوى خود رسیدم، شما نباید از این واقعه ناراحت باشید. دیگر این که از شما مى‏ خواهم هیچگاه از خط ولایت فقیه خارج نشوید؛ که همانا خط اسلام است وامام عزیزمان را -تا خون در رگ شماست- تنها نگذارید. از خانواده عزیزم مى‏ خواهم از هیچ ارگانى توقع نداشته باشند؛ چرا که آن ها باید مُزدشان را از خدا بخواهند، نه از دنیا و به خواهران خود نیز سفارش مى ‏کنم حجاب شان را حفظ کنند. وصیتم به امت حزب الله؛ از شما مى‏ خواهم تا آنجا که مى ‏توانید جبهه ‏ها را خالى نگذارید؛ چه در زمان عملیات و چه غیر آن و کمک به جبهه‏ ها را هیچ وقت فراموش نکنید. از این که نتوانستم آن طور که باید، دِین خود را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کنم، از همه معذرت مى‏ خواهم و شرمنده ‏ام. از شما مى‏ خواهم نگذارید خون شهدا به وسیله کافران پایمال شود. برادران پاسدارم! نگذارید جاى آن هایى که شهید مى‏ شوند، خالى بماند و تا آنجایی که مى‏ توانید جاى آن ها را پُر کنید و هر چقدر مى‏ توانید حرمت پاسدارى را -آن طور که امام مى‏ فرماید- حفظ کنید. از شغل مقدس پاسدارى فقط به نگهبانى در عملیات ها و یا کارهاى جزیی دیگر بسنده نکنید و به کارهایى بپردازید که در حال حاضر و آینده به درد اسلام بخورد. آیا تا به حال فکر کرده ‏اید که جاى برادران شهید: حسن باقرى، مجید بقایى، جهان‏ آرا و چراغى و نیز جاى حسین حداد، مسعود پرویز، على مردانى، على میوه ‏چین و سعید قنبرى را -که در قزوین خودمان بودند- چه کسى مى‏ خواهد بگیرد؟ تا آنجا که مى‏ توانید کارى کنید که جاى این عزیزان خالى نماند و بدانید هر کارى که انجام مى‏ دهید، همیشه زیر ذره‏ بین است و خدا و خلق خدا، همیشه ناظر اعمال شما هستند. از خانواده‏ ام مى‏ خواهم اگر امکان داشت مرا کنار قبر شهید میوه‏ چین یا شهید قنبرى دفن کنند. به فامیل ها و آشنایان بگویید برایم گریه نکنند و به جاى آن با انقلاب همراه شوند و همیشه در خط ولایت فقیه بمانند و بدانند که این راه، راه اسلام است. سه آرزو دارم: شهادت، بدن بدون غسل و بدن مُعطر. استاد مطهرى مى‏ گوید: «کار شهید سوختن و روشن کردن است.» آرى! براى روشن شدن راه ایمان و اسلام، احتیاج به سوختن است و اسلام احتیاج به خون جوانان دارد.۱ (۱۴۲۰۵۷۴) على شالى ۹/۳/۶۲

شهید مهدی شالباف

زندگی نامه

هفتم بهمن ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش علی، میوه و تره‌بار فروش بود و مادرش اقدس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گردان امام‌رضا(ع) در جزیره مجنون عراق و در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش ابوالقاسم نیز به شهادت رسیده است.

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
((من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه.منهم من ینتظر و ما
بدلوا تبدیلا))
از میان مومنان مردانى هستند که بر عهدى که با خداى خود بستند پایدار ماندند، پس
بعضى از آنها به پیمان خویش وفا کردند و به شهادت رسیدند و بعضى دیگر انتظار وفاى به
عهد یعنى شهادت را مى‌کشند و این قانونى است که تغییر ناپذیر است. این جانب مهدى
شالباف فرزند على داراى شماره شناسنامه ۱٫۸ صادره از قزوین هستم. پاسدار هستم و وصى
خود را پدر بزرگوارم قرار مى‌دهم. دیگر اینکه مى‌خواهم محل دفنم مزار پاک و مطهر شهدا در
کنار مرقد مطهر ((امام زاده حسین)) باشد.
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله
شهادت مى‌دهم که خدا یکى است(و الحق که اسلام کاملترین آیین از جانب خداوند است)
و محمد(ص) آخرین پیامبر از طرف خداوند متعال است و شهادت مى‌دهم به چهارده معصوم
پاک که آخرین آنها حضرت صاحب الزمان(عج) مى‌باشد که در میان ما زندگى مى‌کند در
حالى که از چشمها پنهان است و روزى ظهور خواهد کرد و به یارى خداوند به دست او تمام
جهان پر از عدل و داد خواهد شد.
درود به یگانه رهبر کبیر مسلمانان جهان، امام خمینى و سلام بر رزمندگان اسلام که با از
جان گذشتگى انقلاب را در اعماق دل و دین مستضعفان جهان جاى دادند و سلام بر تمامى
شهدا و معلولین و مجروحین جنگ تحمیلى که این عزیزان بهترین الگوى ایثار، شهامت و
شجاعت هستند و ما باید از آنها درس بیاموزیم.سخنى با امت حزب الله: همان‌گونه که تا به
حال پا به پاى انقلاب و امام امت قدم برداشته‌اید، از این به بعد نیز مصمم‌تر و استوارتر در راه
خدا و یارى رهبر قدم بردارید و از این رهبر بزرگ و شایسته و مبارز واقعى اسلام، حمایت کنید
و قدر امام این اسطوره تقوى و الگوى راستین اسلام را بدانید و تا نابودى آمریکا و اسرائیل و
ظهور حضرت مهدى(عج) او را یارى کنید که خدا شما را یارى خواهد کرد. پاسدار خون پاک
شهدا باشید و این مسئولیت بزرگ و سنگین را بدوش بکشید و اجر آن را از خداى متعال
بخواهید. عزیزان ! مرگ حق است پس بکوشید بهترین آن را انتخاب کنید تا شاید براى سفر
طولانى شما توشه‌اى باشد. ((انا لله و انا الیه راجعون)). از همگان طلب رضایت و بخشش دارم.
والسلام.
مهدى شالباف

شهید سیدناصر سیاهپوش

زندگی نامه

هیجدهم بهمن ۱۳۳۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سید محمد و مادرش فاطمه‌بیگم نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته ریاضی و پاسدار بود. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گردان در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

((انا الیه و انا الیه راجعون)) – ((بسم رب الشهدا و الصدیقین.)) وصیت نامه شهید ناصر سیاه پوش، فرزند سید محمد، متولد ۱۳۳۷ قزوین، عضو سپاه پاسداران قزوین، وصى من آقاى باریک بین و پدر بزرگوارم مى‌باشند (اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان امیر المومین علیا ولى الله ). آرى، شهادت مى‌دهم که خداى احد و واحد یکى است
و همتا نداشته و از همه موجودات بى‌نیاز است. شهادت مى‌دهم که محمد (ص) آخرین فرستاده خداست و کتابش، کتاب خدا، قرآن کریم است. شهادت مى‌دهم که على (ع) به همراه یازده فزرندش از اولیا خدا و جانشینان به حق پیامبرند. شهادت مى‌دهم که خداوند، رحمان عادل است و هیچگاه ظلمى بر هیچ مخلوقى روا نداشته و نخواهد داشت. شهادت مى‌دهم که حضرت مهدى (عج) مظهر عدالت حق تعالى و منجى عالم بشریت و در غیبت کبرى به سر مى‌برد. روزى خواهد آمد و تا با آمدنش همه ناپاکیها را از بین ببرد و عدالت خداوندى را
حاکم گرداند. شهادت مى‌دهم که خمینى این مرد خدا و فرزند پاک فاطمه زهرا (س) که از سلاله پاک انبیاست، پرچمدار خط سرخ و خونین ولایت فقیه است و اوست که نائب برحق امام زمان بوده . اطاعتش را بر خود فرض مى‌دانم و مقلد اویم. برادر و خواهرم! من این چنینم من فرزند همه شما هستم من برادر کوچک شمایم و من مقلد روح خدایم و این اساس است که فرمان امامم را لبیک گفتم و عازم جبهه گشتم. اما سخنى با شما دارم من تنها با پدر و مادرم سخن نمى‌گویم چون خدا را به همه شما امت حزب اله وابسته مى‌دانم و بنابراین
روى سخنم با شماست: خواهر و برادرم! به یاد دارم تا قبل از انقلاب هرگاه از حسین (ع) و مظلومیت حسین (ع) و شهادتش مى‌گفتند و هرگاه عاشورا فرا مى‌رسید و در مجالس کشته
شدن امام حسین (ع) و یارانش و به اسارت رفتن عزیزانش مى‌خواندند من با خداى خود مى‌گفتم که ایکاش بودم و امام حسین (ع) را یارى مى‌کردم و این را با خداى خویش زمزمه کرده بودم، که اگر مى‌بودم در زمره طرفداران امام حسین (ع) قرار مى‌گرفتم و دین خدا را یارى مى‌کردم و مى‌دانم که تو هم این چنین بارها و بارها بر مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش اشک ریخته‌اى و عاشوراهاى متمادى را عزادار بودى و تو بر این عقیده بودى که ایکاش مى‌بودم و امام حسین (ع) را یارى مى‌کردیم و بر این اساس خداى بر ما منت نهاد و
خواسته ما را اجابت کرد. او از فرزندان حسین (ع) براى ما رهبرى فرستاد تا با یارى او و رهبرش دینش را یارى نماییم. آرى خدا براى ما حسین را فرستاد او خمینى این مرد خدا را فرستاد تا دیگر بهانه‌اى نباشد و حال این نداى ((هل من ناصر ینصرنى)) حسین زمان است که فریاد مى‌کشد و بر همه یزیدیان زمان شوریده است; اوست که رهبریش ما را به سوى سعادت رهبرى مى‌نماید. و اوست که دوباره خاطره کربلا را زنده کرده است. و حال این من و تو هستیم که انتخاب گریم که باید حسینى بود و براى حاکمیت حق به شهادت رسید و یا
چونان حضرت زینب (س) و حضرت سجاد (ع) پیام رسان کربلا و خون شهدا باشیم. در غیر اینصورت یزیدى بوده و در خیل شیاطین گام برداشتن جهنمى است. آرى، دیگر حق و باطل مشخص است و سردمداران اسلام و کفر آشکار گردید و باید یک طرف بایستى و براى نابودى طرف دیگر تلاش کنى و این تو هستى که یا حق را و یا باطل را بپذیرى. دیگر سکوت جایز نیست و بى‌تفاوتى خیانتى بس بزرگ خواهد بود. پس به پا خیزید و بر همه مظاهر شرک و کفر چون رهبرت، خمینى، بخروش و بگو ((نه.)) اى برادر و خواهرم! من که عازم
جبهه نبرد حق علیه باطل مى‌باشم از خدا مى‌خواهم که یاریم نماید تا لیاقتش را هر چه بیشتر کسب نمایم و اگر سعادتى بود و شهادت نصیبم گردد. این را بدان که تنها از یک چیز ناراحتم گرچه با شهادت انسان به خدا مى‌رسد اما خواهر و برادرم هرگاه که خون یک مقلد روح اله و فرزندان حزب اله بر زمین مى‌ریزد یکى از قلبهایى که به خمینى عشق مى‌ورزد از تپیدن باز مى‌ایستد و یکى از یاران امام کم مى‌شود و من نیز از این ناراحتم. و بزرگترین خواسته‌ام از تو این است که هرگاه خونم بر زمین ریخت و قلبم از تپیدن باز ایستاد تو باید امام را
بیشتر دوست بدارى و جاى خالیم را پر کنى و آنقدر که من امام را دوست مى‌داشتم تو جبران نمایى. تا من مرگ را با خاطرى آسوده در بغل بگیرم و به استقبال او بشتابم. خواست دوم از تو اینست که در عمل پیرو امام و روحانیت در خط امام باش که انشااله هستى. آرى برادرم! و خواهرم در خط امام بودن عمل کردن به دستورات و فرامین امام امت پشتیبان روحانیت بودن حمایت عملى کردن از آنان است. و حمایت کردن از بزرگان چون حضرت آیت اله منتظرى و مشکینى بزرگ و چونان اینان است. برادرم و خواهرم ادامه دادن راه شهیدان چون
شهداى بزرگوار شهید مظلوم بهشتى عزیز و رجائى و باهنر مظلوم و شهداى دیگر چون دستغیب و مدنى و دیگران حمایت از همسنگران آنهاست. حمایت از هاشمى بزرگوار و خامنه‌اى عزیز از دولت برادر موسوى که ادامه راه شهدایى چون بهشتى و رجائى و باهنر است، و حمایت از جبهه‌ها پاسدار خون شهدا مى‌باشد. و بر توست که اگر مى‌خواهى راه شهدا را ادامه دهى و پیام رسان آنها باش حمایت از این همه نمایى. برادر و خواهرم! خصوصا تو برادر و خواهر دانش آموز و دانشجویم بدان که جامعه به سوى تکامل و الهى شدن در
حرکت است. و در پى بدست آوردن شعور است و روز بروز شعارها جایشان را به شعورها مى‌دهند آرى، باید خود را ساخت که فردا دیر است. و براى ساخته شدن باید به مکتب و مدافعان مکتب; یعنى، روحانیت و حوزه پیوست و در مقابل آنها زانوى ادب بر زمین زد و سالها تلمذ آنها را نمود. آرى، باید محتوى عقیدتى و سیاسى خود را غنا بخشیم که در خط امام بودن تنها شعار دادن نیست به تزکیه و عمل احتیاج دارد و اگر مى‌خواهى در خط امام بمانى، باید اخلاقت، ایمانت، عقیده‌ات و بینش سیاسى و مهمتر از همه تقوایت را چونان امام
و در خط امام بمانى. و از شما خواهشم این است که حتما و حتما مطالعه کنید و خصوصا آرا و افکار استاد شهید مرتضى مطهرى و علامه بزرگوار مرحوم طباطبایى را چراغ راه خود و سیاستشان را با امام همگام نمایید. و از یاران امام چون منتظرى‌ها، مشکینى‌ها و هاشمى‌ها کمک بگیرید و از این نترسید که شما را وابسته بخوانند چون این وابستگیها خود افتخار بزرگیست و من افتخار مى‌کنم که یکى از معلمین سیاسیم پس از امام آقاى منتظرى و هاشمى بزرگوار باشد.
سخن دیگرم اینست که برادر و خواهر من! انگیزه از جبهه رفتن منطبق بر این حدیث است که مى‌فرماید: ((من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقنه و من عشقنه قتله و من قتله فعلى دینهو و من على دینه فان ذنبه )). آرى من براى طلب خدا به جبهه مى‌روم، مى‌روم تا او را بیابم و دوستش بدارم و عاشقش شوم تا شاید عشقم را بپذیرد و آنگاه که او پذیرفت من به سعادت ابدى دست یافته‌ام زیرا دیگر این خداست که عاشقم مى‌شود و خداست که عاشقش را مى‌کشد و خداست دیه آنکس را که کشته مى‌شود مى‌پردازد و خداست که خود دیه انسان مى‌شود. چه چیز عظیم تر و برتر از این مى‌تواند باشد. آرى، آنجاست که انسان به خدا نزدیکتر است و آنجاست که خدا را راحت تر مى‌توان یافت و امام زمان (عج) آنجاست. و کیست که آرزوى آنجا را بتواند از سر بیرون کند. آرى، بنابراین این را بگویم که پس از شهادتم چشمایهم را باز بگذارید
تا دشمنان بدانند که تا دم مرگ از همه آنها بیزار بوده‌ام و این نشانه خشم نسبت به آنهاست. برادرم و خواهرم! حزب الهیم! براى اینکه سعادت‌مند شوى باید پیرو ولایت فقیه باشى. و آنگاه که قلبا پذیرفتى و هیچگاه در ذهنت بگذشت که حتى در یک مورد بهتر از امام مى‌فهمى بنحوى که مانع اطاعت تو گردد آن لحظه لحظه پیروزى است. و بدان که اطاعت از امام، همراهى با نماینده‌اش و یارانش مى‌باشد و بجاست که اینجا از مظلوم شهرمان و نماینده اماممان آقاى باریک بین نیز یادى نماییم. آرى، باید خود را با او هماهنگ کنیم و اطاعت از او،
اطاعت از امام است و باید گفت هر حرکتى بى امام، سکون است و هر فریادى بى‌امام، سکوت است و هر نورى بى امام، ظلمت و هر راه و هدفى بى‌امام، سراب مى‌باشند. باید پیرو بود تا به سعادت رسید در آخر من دست پدر و مادرم را مى‌بوسم که مرا اینگونه تربیت کردند و بسوى خدایم فرستادند. آرى، آن نمازهاى مادرم بود که مرا اینگونه ساخت و دعاهاى پدر و مادرم بود که مرا چنین عاقبتى خوش آمد. بنابراین از آنها مى‌خواهم گرچه شاید مشکل باشد ولى در مرگم اشک نریزید چون همیشه آرزو داشتم عاقبت به خیر شوم و چه عاقبتى خوشتر از اینکه انسان به سوى خدا برود و این را هم مى‌دانم که هیچ بارى سنگینتر از جنازه فرزند بر دوش پدر نیست و از پدرم مى‌خواهم تا این بار را تحمل کند و با دعاهاى خیرش مرا به سوى معبودم بفرستد. این آخرین سخنم باشد که اگر لیاقت آنرا پیدا کردم که بر دستهاى پاک شما مردم که امام، الهى شدنتان را نوید مى‌دهد تشییع شوم، مى‌خواهم، مرا شبانه به خاک بسپارید چون دوست دارم دشمن این را بداند که ما شب شکنیم و تاریکى براى ما مفهومى ندارد و بگذارید تا شب را هم از این جغدهاى شوم بگیریم تا امیدى براى زنده بودنشان نماند. و از شما مى‌خواهم که اگر حقى گردن من دارید اگر قابل بخشش است ببخشید وگرنه مى‌توانید از خانواده‌ام مطالبه نمایید. از حضرت آیت اله باریک بین
مى‌خواهم علاوه بر پدرم وصى من نیز باشند. و این آخرین فریاد است که مى‌خواهم شماها هم همراه من فریاد برآید تا به یادگار بماند که ما از جان خود گذشتیم و با خون خود نوشتیم امام زنده باشد. و همه با هم دستها را به سوى آسمان دراز کنیم و ندا سر دهیم که خدایا خدایا! ترا بجان مهدى، تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار. والسلام. خداحافظ همگى شما مسلمانان باشد.
پیروز باد انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى! نابود باد کفر جهانى به سرکردگى آمریکا و نوکر سرسپرده‌اش صدام!
سید ناصر سیاهپوش

شهید محمد حسین اکبری رضایی فرد

زندگی نامه

یکم تیر ۱۳۴۲، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش اکبر و مادرش منصورخانم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و فرمانده ی گردان امام رضا(ع) را بر عهده داشت که یازدهم اسفند ۱۳۶۵، در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لااله‌الاالله – و اشهد ان محمد رسول الله – اشهد ان علیاِ ولى الله – اشهد ان
خمینى روح الله قال الله الحکیم فى کتاب الکریم.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
یا ایها الذین آمنوا من یوته منکم عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یجیهم و یحب.نه ازله
على المومنین و اغرک على الکافرین یجاهدون فى سبیل‌الله و لا یخافون لومه لائم فضل‌الله
یوتیه من یشاً و الله واسع علیم.
اى کسانى که ایمان آوردید آگاه باشید که هر که از دین خود خارج گردد خداوند
قومى را که بسیار دوست مى‌دارد و آنها نیز خدا را دوست مى‌دارند و نسبت به موُمنان با
تواضع و نسبت به کافران باعزت و مقتدرند به نصرت اسلام برمى‌انگیزد که در راه خدا
جهاد مى‌کنند و در این راه دین از ملامت و نکوهش هیچ‌کس باکى ندارند و این فضل
خداست که هر که را خواهد عطا کند. (مائده ۵۶)
اى مردم مواظب باشید که از دین خدا خارج نگردید و این قوم که خداوند فرموده
است شما باشید اى مردم صفات دین آیات را کسب نموده و بدانید که این انقلاب بدست
شما به ثمر رسیده اگر شما دست از امام و رهبرتان بردارید و تفرقه کنید این انقلاب ضربه
مى‌خورد. نه از امام عقب بمانید و نه جلو بروید. در برابر بمباران‌ها و محاصره اقتصادى
و مشکلاتى که دشمن براى به زانو درآوردن شما به وجود مى‌آورد مقاومت کرده و مشت
محکم به دهان یاوه‌گویان و دشمنان بزنید و به تمام جهان بفهمانید که ملت ما تا رسیدن به
کربلا و قدس از یارى دست برنخواهند داشت، از جنگ خسته نخواهد شد و از امام دست
برنخواهد داشت. در ضمن از همه آشنایان و فامیل و همسنگران و خصوصاِ خانواده‌ام
حلالیت طلبیده و التماس دعا دارم.
به امید زیارت کربلا
۱۳۶۵/۹/۲

شهید محمدرضا خامدا

زندگی نامه

بیست و سوم خرداد ۱۳۳۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حاج محمدآقا، راننده بود و مادرش اشرف‌سادات نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته طراحی صنعتی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. پانزدهم اسفند ۱۳۶۴، با سمت فرمانده عملیات در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

قرآن، دستور به مقابله با مهاجمین را داده است و تا زمانی که ظلم هست، مبارزات ما هم بوده است. برای استقرار نظام ارزشی اسلام بر جهان و اجرای احکام اسلامی و تحکیم صلح و صفا و امنیت و احیای اندیشه های اسلام فقاهتی باید با کفار که دشمنان این نظام هستند به مبارزه برخاست و در این مبارزه خداوند وعده لاتغیر داده است. مؤمنان کفرستیز در تجارت با خدا هستند و کسانی در این تجارت محبوب خدا هستند که بنیانی مرصوص داشته باشند و آنان که از مبارزه با کفار سرباز می زنند، منافقین هستند که قرآن آن ها را فاسق می نامد. دشمن، برادران ما را امروز در دو جبهه درگیر کرده است؛ جبهه داخلی و جبهه خارجی. در داخل یک روز منافقین و گروهک های الحادی و روز دیگر انجمن گران فروش و محتکر و ضد انقلاب شکمی و نق زنان هستند که باید حرکات آن ها را در نظر گرفت و هوشیارانه توطئه های داخلی را خنثی و نقش بر آب کرد و به خاطر کمبودهای ناشی از جنگ و حرکات ضد انقلاب، نباید مأیوس شد و باید صبر پیشه نمود. …و اما در جبهه خارج؛ ای برادران رزمنده و ای کسانی که حضرت امام بر آن ها افتخار می کند! باید بدانید که سنگینی دفاع از قوانین اسلام بر دوش شما است. ای بسیجیان و ای نمایندگان به حق امام و ای پاسداران پر قدرت سپاه اسلام! عاقبت جنگ در صحنه نبرد و به دست پر توان شما معلوم می شود. جبهه ها را پر کنید و مهلت به دشمن ندهید و استقامت نمایید و بدانید که پیروزی از آن ماست. امام فرمودند: آن هایی که شهادت را سعادت می دانند، پیروزند و آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند؛ زیرا که روحیات شیعه و ماهیت انقلاب ما را درک نکرده است. …و بدانید که اسباب پیروزی، رعایت چند مورد است: توکل به خدا و اطاعت بی چون و چرا از فرماندهی و در چارچوب شرع مقدس، خودسازی روحی و جسمی و تداوم آموزش اعتقادی و نظامی و داخل نکردن موانع سیاسی در جنگ، توسل به چهارده معصوم و دعای ندبه و فرج و نیایش های شبانه که مسبب امدادهای غیبی هستند و با هدف پیروزی اسلام و برای خدا و آرزوی شهادت فی سبیل الله و جنگیدن. …و اما آفات پیروزی: غافل شدن از خدا و مغرور شدن و مستی و کاهلی است. …و ای برادران عزیز پاسدار، ای رزمندگان پُر توان ولایت فقیه! بکوشید تا سپاه در خط امام باقی بماند که جاودانگی سپاه اسلام در دینی ماندن آن است. …و شما که در جبهه ها امور برادران بسیجی را برعهده دارید، بدانید بی توجهی و کم توجهی به برادران بسیج، پایمال کردن خون شهیدان اسلام است. ای همسنگران! بکوشید تا از این ذخایر الهی و جگرگوشه های امام عزیز به خوبی میزبانی کنید. این ایثارگران سرمایه های اسلام هستند و در پذیرش آن ها جهت سپاه سعه صدر داشته باشید و بر عکس آنهایی را که عمری در رفاه و بی خیالی گذرانده اند و از طبقه سرمایه داران و یا وابسته های گروهکی هستند، برای عدم پذیرش شان، سخت مقاومت کنید. حضور شما در جبهه لازم و ضروری است و شما ای دانش پژوهان و ای مخلصین! ما برای استقلال می جنگیم؛ حوزه ها را در جهت کسب علم الهی و توان خودکفایی، پر کرده و از ورود ناصالحان نفوذی جلوگیری نمایید و باید بکوشید تا اسلام از آسیب مصون بماند. مبارزه عصر حاضر یک ضرورت است. التقاط آفتی است برای آلوده کردن نوجوانان ما و دشمن می کوشد ما را از فقه و تفکرات اسلامی دور سازد و این راه را بهترین طریق برای نابودی مسلمین می داند و به همین سبب است که متفکرانی چون استاد شهید مطهری را با گلوله نابکاران به خون نشاند. آری فرهنگ اسلام فقاهتی، غنی است و احتیاج به فرضیه های ما ندارد. اسلام برای حکومت کردن همه چیز را داراست. باید بکوشید تا التقاط دست ساز استکبار نتواند فرزندان نابکاری چون منافقین را رشد دهد. …و اما شما ای فریب خوردگان و ای افتادگان در دام دشمنان اسلام! بدانید که در اشتباهید و اگر لحظه ای منصفانه فکر کنید خواهید دید که چگونه اسلام و استقلال را از شما گرفته اند. حال به خود آیید و اگر دستتان آلوده به خون مردم مظلوم نشده است، به آغوش اسلام باز گردید. اسلام همیشه مهربان بوده و دامانش برای توابین باز است و خداوند توبه پذیر است و مهربان. ملت شهیدپرور! در بذل و بخشش برای جبهه کوتاهی نکرده و در شهادت فرزندانتان صبور بوده و امام عزیز را گوش به فرمان باشید و آن عزیز را فراموش نکنید و در صحنه ها حاضر و نماز جمعه را رونق داده و خود را برای یک مبارزه دراز مدت و شکست ناپذیر، مهیا کنید. …و ای جهانیان زیر بار حکومت ها رفته! مبارزه را آغاز کنید. تا کی غفلت و تا کی زیر بار تجاوز و غضب و کشتارها؟ بیدار شوید! اسلام یار و یاور شماست و از خداوند بهراسید و از غیر خدا نهراسید. …و اما ای امام عزیز، ای قلب تپنده امت اسلام و ای روح بزرگ اسلام و ای رهبر مستضعفان جهان و ای همه عزت و شرف مسلمین و ای… زبانم یارای سخن گفتن با شما را ندارد. پدر و مادر مهربانم! که سال های پر رنج را در تربیتم متحمل شدید و چه معلمانه اسلام را به من آموختید. اجرتان با خداوند تبارک و تعالی. آرزویم این بود که دست تان را گرفته و به کربلای حسین(ع)ببرم و در حرم شش گوشه اش از شما حلالیت بطلبم که در گشایش راهش، به فیض رضا و رحمت خداوند نایل شده و در صحن و سرای امام به انتظار دیدارتان می نشینم. دعای شما در درگاه خداوند در درجات استجابت است؛ پس برای من از ستار العیوب که عمری را در غفلت سپری کردم، طلب مغفرت و بخشش نمایید و از کسانی که به نحوی با من در معاشرت بودند حلالیت می طلبم. اگر پیکرم نیامد نگران نباشید؛ زیرا روحم در کنار شماست و قسمتم هر چه هست به همان راضیم که رضای خدا در همان است. محمد رضا خامدا

شهید رضا حسن پور

من رضا حسن‌پور، در سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمدم. در دوران کودکی را در تهران پشت‌سر گذاشتم. پدر و مادرم انسانهایی مذهبی، معتقد، اما محروم از تمتعات زندگی بودند. هفت سالم بود که همراه پدر و مادرم از تهران به قزوین آمدیم. در قزوین دوره ابتدایی را شروع کردم. دوره ابتدایی را با نمره‌های خوب قبول شدم. فشار بار زندگی بر دوش پدر و مادرم سنگینی می‌کرد. حس کردم ادامه تحصیل برایم مشکل خواهد بود. از این رو مجبور به ترک تحصیل شدم و نتوانستم به تحصیل ادامه بدهم.
رضا که فردی محرومیت کشیده و رنج دیده بود، با شروع نخستین جرقه‌های انقلاب، خود را به جریان زلال انقلاب می‌سپارد. او تمام امیدها و آرزوهایش را در انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (قدس سره) مجسم می‌دارد و از این رو، دل در گرو رهبر می‌سپارد و با شور امید در تمام صحنه‌های انقلاب حضور مشتاقانه و فعال می‌یابد. رضا در تمام راهپیماییهای شهر “قزوین” به طور جدی شرکت می‌جوید. وی در سال ۱۳۵۶ با دختری پارسا و با ایمان ازدواج و از آن پس، همراهی دلسوز و یاری باوفا برای ادامه زندگی و فعالیتهایش می‌جوید. رضا در روزهای پیروزی انقلاب، همراه دوستان خود در شهر قزوین فعالانه حضور می‌یابد و با ایثارگری فراوان در صحنه‌های مختلف وارد می‌شود.
رضا، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در تهران با کمیته انقلاب اسلامی همکاری می‌کند و در مبارزه با عوامل ضد انقلاب به فعالیت می‌پردازد. پس از چند ماه فعالیت در تهران، دوباره به شهر قزوین باز می‌گردد. سال ۱۳۵۸ به دنبال تحرکات گروهکهای ضد انقلاب در استان کردستان، همراه یک گروه، راهی این استان می‌شود و با شهامت و شجاعت در سرکوبی ضد انقلاب شرکت می‌جوید. وی در پاکسازی شهر “تکاب” از لوث ضد انقلاب، شجاعانه می‌جنگد. روزها به مبارزه و مقابله با ضد انقلاب مشغول می‌شود و شبها هم برای حفظ امنیت شهر، به گشت‌زنی در سطح شهر می‌پردازد.
رضا، در اواخر سال ۱۳۵۸ به عضویت رسمی “سپاه پاسداران انقلاب اسلامی” شهر قزوین در می‌آید و خود را وقف حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی می‌کند. او در سال ۱۳۵۹ طی ماموریتی، به عنوان فرمانده یک گروه، به “قصر شیرین” اعزام می‌گردد و در آنجا به مقابله با منافقین و نیروهای عراق مشغول می‌شود.
رضا، مدتی نیز در قزوین، به دنبال قیام مسلحانه منافقین، به مقابله با این گروهک تروریستی اقدام و در جنگ شهری و جنگ و گریز در شهر قزوین، تعدادی از آنان را دستگیر می‌کند. یکی از دوستانش می‌گوید: “با رضا در واحد عملیات سپاه قزوین بودیم. یک روز خبر دادند که توی شهر شخصی به اسم “حصاری” را منافقین ترور کرده‌اند. رضا سریع خودش را با موتور به محل حادثه می‌رساند و با شهامت تمام، یکی از منافقین را دستگیر می‌کند.
حسن‌پور که پیش از شروع جنگ تحمیلی، در منطقه غرب، در حال مبارزه با ضد انقلاب بود، با شروع جنگ بلافاصله خود را به پیشتازان مبارزه با دشمن می‌رساند. وی مدتی در “گیلانغرب” و “سرپل‌ذهاب” می‌جنگد و به عنوان مسئول گروه، رشادتهای فراوانی از خود نشان می‌دهد. پس از آن، مدت شش ماه از اوایل سال ۱۳۶۰ به سرپرستی یک گروه چهل نفره، از قزوین به منطقه “میمک” اعزام می‌شود. در طول این مدت، با توان بالای رزمی، در آزادسازی ارتفاعات میمک شرکت می‌جوید. با شهامت تمام در شناسایی منطقه، تا عمق دشمن نفوذ می‌کند. یک بار نیز همراه سه نفر از همرزمان خود، به تعقیب نیروهای عراقی می‌رود و یک تانک سالم را از آنان به غنیمت می‌گیرند.
حسن‌پور، پس از مدتی، برای گذراندن یک دوره آموزش تخصص به تهران می‌آید. پس از فرا گرفتن آموزش، به جبهه‌های جنوب اعزام می‌شود. وی در عملیات “فتح‌المبین” به عنوان “فرمانده گردان” در عملیات شرکت می‌کند و با مدیریت و نظم خاصی، به هدایت نیروها می‌پردازد. در این عملیات، از ناحیه سر و پهلو مجروح می‌شود و با همان حالت، به اسارت نیروهای عراقی در می‌آید. اما پس از کامل شدن حلقه محاصره دشمن، نیروهای عراقی به اسارت رزمندگان در می‌آیند و رضا هم از چنگ آنان آزاد می‌شود. ایشان برای معالجه به بیمارستان منتقل می‌شود، اما یک هفته بیشتر در پشت جبهه نمی‌ماند و هنوز کاملا سلامتی‌اش را باز نیافته، به جبهه باز می‌گردد. او با مسئولیت فرمانده گردان در عملیات “رمضان” حضور می‌یابد و حماسه می‌آفریند.
حسن‌پور، در عملیات “بیت‌المقدس” نیز به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شده، با رشادت و توانمندی تمام، نیروهای گردان را هدایت و فرماندهی می‌نماید. وی به سال ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده “تیپ الهادی” منسوب و با همین مسئولیت در عملیات “والفجر مقدماتی” شرکت می‌جوید. در این عملیات، هنگام فرماندهی نیروها مجروح می‌شود، ولی دست از هدایت نیروها نمی‌کشد و همچنان با تن مجروح، فرماندهی می‌کند. او اوج رشادت و توانمندی و مدیریت نظامی‌خود را در این عملیات به نمایش می‌گذارد. از این رو، از سوی فرمانده “لشکر ۱۷” به عنوان قایم مقام لشکر بر گزیده می‌شود. حسن‌پور، به عنوان جانشین و قائم مقام لشکر در چندین عملیات، از جمله عملیات “والفجر ۳ و ۴” شرکت می‌جوید و پیشاپیش نیروها با بکار بستن ابتکار و نظم، به فرماندهی می‌پردازد. حسن‌پور در عملیات خیبر، وارد عمل شده و هنگام هدایت نیروهای لشکر، مجروح می‌گردد. پس از یک هفته بستری شدن در بیمارستان، به سرعت خودش را به ادامه عملیات می‌رساند. او می‌دانست که باید در این عملیات، مزد خود را دریافت دارد که سرانجام هم می‌گیرد و با دست پر پرواز میکند.
شهید حسن‌پور اسوه مجسم تقوا، شهامت و نظم بود. یکی از همرزمانش می‌گوید: “آن چه که شهید حسن‌پور را از یک رزمنده ساده، در مدت کوتاه، به فرماندهی تیپ و بعد قائم مقامی لشگر رساند، آموزش نظامی او نبود، بلکه شجاعت، نظم و مدیریتش بود که زمینه رشد را در مراحل رزم به او داد”. شهید حسن‌پور فردی بااخلاص و باتقوا بود. هرآنچه می‌دانست با شهامت به کار می‌بست. او اهل عمل بود نه حرف. از جمله موفقیتهایش همین عمل او بود. در حفظ بیت‌المال، دقت و وسواس فراوان به خرج می‌داد. اهل شوخی هم بود. به موقع با شوخی‌های نمکین، روحیه نیروهایش را بالا می‌برد، به بسیجیان عشق می‌ورزید و با علاقه تمام به آنان محبت و احترام می‌کرد. بسیجیان هم او را دوست داشتند و به دستورهای او عمل می‌کردند. او فردی لایق، مومن، پیرو ولایت فقیه و از محبان مخلص اهل بیت (ع) بود. شهید حسن‌پور، پس از عمری مجاهدت و مبارزه در راه اعتلای کلمه حق، سرانجام در عملیات “خیبر”، به عنوان قائم مقام لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب وارد عمل شد و روز ۱۴ اسفند ماه ۱۳۶۲ در “جزیره مجنون” بر اثر اصابت تیر به سرش، به شهادت رسید و به آرزوی دیرین خود نایل شد.

شهید حسین حدادی

زندگی نامه

هفتم خرداد ۱۳۳۹، در روستای معلم کلایه از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش رضا، کارگر بود و مادرش مریم‌بانو نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گردان امام محمدباقر در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به کتف، صورت و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه

پیام من به ملت ایران این است که: با گروه های منافق بجنگید و نابودشان کنید و نگذارید عزیزان و یاران امام را از بین ببرند و راه شهیدان را ادامه دهید. پیام من به دولت و شخصیت های مملکتی این است که: مملکت را از هر گزندی حفاظت کنید تا ریشه ی آمریکا را بِکَنید. پیام من به سپاه و برادران سپاه: شما موظف هستید که در داخل و در مرز و کشورهای مسلمان، علیه کفر بجنگید. پیام من به جوانان ایران: امام را تنها نگذارید و گول گروهک ها را نخورید و روحانیت را تنها نگذارید. گوش به فرمان امام دهید. تمام ملت باید گوش به فرمان امام دهند که نایب امام زمان است. پس امام زمان (عج) را فراموش نکنید که در جبهه ها به فرزندان شما سر می زند. امیدوارم تمام گناهانی را که کرده ام، خدا ببخشد و مرا جزو یاران امام زمان (عج) قرار دهد تا لیاقت داشته باشم در رکاب او بجنگم.۱ (۱۲۲۰۰۲۸) فرزند شما؛ حسین حدادی