شهید علی میوه چین

وصیت نامه

بسمه تعالى
شهادت مى‌دهم که خداوند یکى است و محمد رسول او و على ولى اوست:
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله
((یا ایها الذین امنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله انا قلتم الى الارض ارضیتم بالحیوه
الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فى الاخره الا قلیل))
با سلام به رهبر کبیر انقلاب، امام خمینى و درود به روان پاک شهداى اسلام و ننگ و نفرت
بر آمریکا، شوروى و کلیه ایادى آنها از جمله: صدام و منافقین.
سخنى که با ملت ایران دارم این است که به خاطر کمکهاى آنها به جبهه، چه از نظر
تدارکاتى و نیز براى کمکهایى که ان شا الله در آینده خواهند کرد، ممنون و سپاسگزارم و
شرمنده‌ام از این که نتوانستم در حد زحمات آنها براى اسلام خدمت کنم. ان شا الله خداوند
به آنها جزاى خیر بدهد.
پیام من به پدر و مادر و خانواده گرامى‌ام این است که اگر خداوند خواست و بنده با وجودى
که گناهان بسیارى دارم، با عنایت خداوند ارحم الراحمین به مقام شهادت نائل آمدم، به این
کار افتخار کنند چرا که توانسته‌اند هدیه ناقابل‌تر از هیچ را به درگاه خداى متعال تقدیم نمایند.
در ضمن نمى‌خواهم که بعد از رفتنم براى شما مزاحمتى ایجاد کنم. به شما این سفارش را
نمى‌کنم که گریه نکنید، چون خودتان مختارید. دیگر اینکه سعى کنید برادرم و دیگر بچه‌ها را به
درس خواندن تشویق کنید; چرا که جامعه ما همانطور که به رزمنده نیاز دارد به دکتر و مهندس
و غیره هم در شهرها و روستاها محتاج است. بارها دیده‌ام بچه‌ها که در جبهه زخمى مى‌شوند
بعضى دکترهاى غیر متعهد علاوه بر زخم جسمى، بر روح بچه‌ها هم زخم مى‌زنند و آنها را
مى‌رنجانند. امیدوارم که خداوند متعال همه ما، شما و آنها را به راه راست هدایت کند و جزو
رستگاران قرار دهد.
از پولى که احتمالا از بنده باقى مى‌ماند، خمس یازده هزار تومان آن را داده‌ام و از شما
مى‌خواهم که خمس باقى مانده آن را بدهید و در هر جا که صلاح دانستید آن را به مصرف
برسانید. اگر جنازه‌ام را آوردند هر چند در شان شهدا نیست که بنده در کنار آنها باشم ولى از
شما مى‌خواهم که جنازه‌ام را کنار مزار مطهر برادران شهیدم حسن‌پور، قوامى و حاج میرى
دفن کنید.
در پایان وصیت‌نامه‌ام به تمامى ملت مسلمان و آشنایان سلام مى‌رسانم و امیدوارم
بدیهایى را که از من دیده‌اند به بزرگوارى خود ببخشند و همچنین امیدوارم که پدر و مادرم مرا
ببخشند از این که فرزند خوبى برایشان نبودم و از خداوند کریم مى‌خواهم که به مادرم اجر
جزیل عنایت بفرماید.
بنده خدا: على میوه‌چین

شهید فریبرز میرزایی

شهيد فريبرز ميرزايي در تاریخ ۱۳۲۹/۰۱/۰۲ در روستاي باصفاي خونان شهرستان قزوين چشم به جهان گشود. دوران كودكي را در دامان پر مهر و محبت پدر و مادر مسلمان و مومن پرورش يافت. پس از طي نمودن مدارج تحصيلي و اخذ ديپلم در تاریخ ۱۳۴۹/۰۷/۰۱ از طریق شرکت در کنکور ورودی دانشکده افسری به استخدام ارتش در آمد. پس از طی دوره سه ساله دانشکده افسری در تاریخ ۱۳۵۲/۰۷/۰۱ در رسته زرهی به درجه ستواندومی نائل آمد. پس از طی دوره مقدماتی رسته زرهی در مرکز آموزش زرهی شیراز به لشکر ۱۶ زرهی شیراز اختصاص یافته و مشغول خدمت شد.

شهید میرزایی در سال ۱۳۵۲ ازدواج نمود كه حاصل آن يك فرزند پسر و يك فرزند دختر مي باشد كه به يادگار از این شهید گرامی مانده است. با شروع انقلاب شكوهمند اسلامي او هيچ گاه خود را در مقابل مردم قرار نداده بلكه هميشه در راهپيمايي ها و تظاهرات با لباس شخصي در كنار مردم بود.

با شروع جنگ تحميلی جهت حفظ كيان اسلام و انقلاب و ميهن به سوي جبهه هاي حق عليه باطل شتافت. آخرين منطقه علمياتي اين عزيز جبهه اهواز بود كه در تاريخ ۱۳۶۰/۰۶/۰۳ در اثر تصادف به لقاء الله پيوست. پيكر مطهر اين شهيد را در گلزار شهداي قزوين به خاك سپردند.

شهید عبدالحسین مشاطان

سردار پاسدار شهید عبدالحسین مشاطان در نهم آذر ۱۳۲۵ در قزوین در یک خانواده مذهبی و کاسب بازار به دنیا آمد. ایشان پس از تحصیل متوسطه در بازار قزوین به شغل آهنگری مشغول شد و با شروع انقلاب اسلامی ایران به فعالیت بر علیه رژیم ستمشاهی پرداخت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران عضو سپاه ناحیه قزوین شد و فردی بسیار فعال و شجاع و مدیر و مدبر بود بارها در مبارزات بر علیه ضد انقلاب شرکت کرده تا اینکه برادرش علیرضا مشاطان توسط منافقین ترور و به شهادت رسید و یک بار هم خانه ایشان مورد حمله قرار گرفت. و مادر ایشان به شدت زخمی شد ولی هیچکدام اینها ایشان را از فعالیت بر دشمنان اسلام بازنداشت و با شروع جنگی تحمیلی در جبهه های حق علیه باطل شرکت نموده و در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان و در عملیاتهای رمضان محرم والفجحر۱ و مقدماتی و خیبر شرکت کرده و در عملیات خیبر به عنوان مسئول مهندسی لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب حضور داشت و از طراحان شفتهای پل خیبر بود و خودش آن شفتها را در کارگاهی در قزوین درست می کرد. ایشان برای غلبه بر دشمنان اسلام از هیچ کوششی دریغ نمی کرد تا اینکه در مورخه ۶۳/۱۲/۲۱ در جزایر مجنون به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پس از تشییع پیکر مطهرش در گلزار شهدای قزوین در کنار برادر شهیدش و سایر همرزمان پرواز ملکوتی را شروع کرد.

شهید مسیب مرادی

زندگی نامه

مسیب مرادی‌ کشمرزی، دهم فروردین ۱۳۲۹، در روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک چشم به جهان گشود. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش فاطمه‌سلطان نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. پاسدار بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. بیست‌وهشتم تیر ۱۳۸۴، در دیواندره هنگام پاکسازی مناطق جنگی بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش به کمر و پا، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است. برادرش حسن نیز به شهادت رسیده است. حسن مرادی‌ کشمرزی، ششم مرداد ۱۳۴۰، در روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش علی‌، کشاورز بود و مادرش فاطمه‌سلطان نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان ۱۳۶۱، در عین‌خوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

امیر سرلشکر خلبان شهید حسین لشکری

حسین لشکری در سال ۱۳۳۱ در یکی از شهرهای استان قزوین به دنیا آمد. در سال ۵۱ وارد نیروی هوایی شد و در سال ۵۶ با درجه ستوان دومی از دانشگاه خلبانی فارغ التحصیل شد. با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام دوازده مأموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که در نهایت در خاک دشمن به اسارت نیروهای بعثی عراق در آمد.
سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت هشت سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد.
پس از پذیرش قطعنامه، وی را از سایر اسرا جدا کردند و قسمت دوم دوران اسارت ده سال به طول انجامید.
وی پس از شانزده سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در ۱۷ فروردین ۷۷ به خاک مقدس وطن بازگشت.
وی سر انجام پس از سالها تحمل رنج و آلام روزهای اسارت، روز دوشنبه۱۹/ ۵ /۸۸در بیمارستان لاله تهران به شهادت رسید.

بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با امیر خلبان حسین لشکری
… هیچ کس نمی تواند لحظه های ناراحتی طولانی شما را توصیف کند. نه انسان هایی که آن چیزها را درک نکردند، می توانند بفهمند، نه زبان ها می توانند آن را درست بیان کنند. لمس ناراحتی ها و رنج ها چیز دیگری است. شنیدن آنها از زبان دیگران، نمی تواند آنچه را که بر انسان رنجدیده گذشته، تصویر کند. اما در پیشگاه خدا این طور نیست، در پیش کرام الکاتبین این گونه نیست. در قیامت، عین عمل شما آنجا حاضر می شود؛ فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره» (یعنی انسان، خود عمل را آنجا مشاهده می کند)…
… همه شما – به خصوص آنهایی که زیاد ماندند – رمز مقاومت و ایستادگی هستید. شما نشان دهنده این حقیقت هستید که رنج ها می گذرد و اجرها می ماند. از همه بیشتر غم و رنج این آقای «لشکری» بود که ما هر وقت به یاد ایشان می افتادیم، حقیقتا غمی دلمان را می گرفت. هجده، نوزده سال، زمان بلندی است؛ زمان کمی نیست که ایشان در چنگ دشمن بودند و بحمدالله صبر و استقامت کردند. امیدواریم خدای متعال به همه شما اجر دهد و موفقتان بدارد و ان شاء الله خانواده های شما، فرزندان و کسان و والدین تان را مشمول رحمت و خیر کند. عین این ثواب و اجری را که خدای متعال به شما می دهد، به کسان شما هم می دهد؛ چون آنها هم خیلی رنج کشیدند، خیلی زجر کشیدند. گاهی می شود آن کسی که خودش در زندان است و از میهن عزیز و خانواده اش دور است، کمتر رنج می کشد، تا کسانی که در انتظار او هستند و جای خالی اش را دائما می بینند. آنها هم خیلی رنج کشیدند. خداوند ان شاء الله به آنها هم اجری وافر عطا کند – که حتما هم عطا خواهد کرد . ان شاء الله موفق باشید.

شهید رفعت اله علیمردانی پرچینی

وصیت نامه

(بسم الله الرحمن الرحیم))((الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام على رسول الله (ص) و على اهل بیت الطیبین الطاهرین و سلامنا على القائد
الاعظم والمجاهد الاکبر الامام الخمینى و على انصاره))
اما بعد:
اینجانب اگر به فیض شهادت رسیدم، اگر حقوقم قابل پرداخت باشد به همسرم پرداخت شود و ایشان هم از
این پول باید در ماه پانصد تومان به پدرم و سیصد تومان به مادر، باید پرداخت کند و دو فرزندم محمد على و ابوالفضل
سرپرستیشان را فقط به مادرشان یعنى همسرم مى سپارم. غیر از پدر خودم و همسرم کسى هم حق نگهدارى فرزندانم
را ندارند و همسرم وظیفه دارد، اسلام را به معناى واقعى به فرزندانم یاد بدهد و این نمى شود مگر، با کمک مدارس
دینى. من نمى گویم، فرزندانم باید آخوند بشوند، اما باید در کتاب دروس امروز، درس دینى را تا آنجا که مى توانند،
فرا بگیرند تا هر شغلى که انتخاب مى کنند در آن گمراه نشوند. باید فرزندانم بدانند من آنها را فقط براى خدا
مى خواهم و مى خواهم، در هر مقام، پیرو خط ولایت فقیه باشند. یعنى به وصیت پیامبر اکرم (ص) که فرمود:
((انى تارک فیکم الثقلین: الثقل الاکبر والثقل الاصغر فاما الاکبر فکتاب ربى، و اما الاصغر فعترتى، اهل بیتى، فاحفظونى فیهما،
فلن تضلوا ما تمسکم بهما.))
اگر غیر از این را اختیار کنند، اولادان من نیستند و اگر همسرم حامله باشد، آن فرزندم نیز شامل این وصیت
مى شود.
چند مورد:
۱) اگر شهید شدم، جسدم پیدا نشد که هیچ، اگر پیدا شد و آوردند قزوین، در کنار قبر شهدا دفنم کنید. (ولى
اگر آوردن جسد مشکل بود، باشد در هر محلى که برادران مایل بودند، دفن کنند.)
۲) پنج هزار تومان پول از برادر هدایت فرد گرفته بودم که هزار تومان آن را توسط برادر ابراهیمى (روحانى) و
قسط دوم آن را به خود برادر هدایت فرد پرداخته ام. از برادر عزیزم آقاى عزیز معبودى مى خواهم، هر ماه هزار تومان
از حقوقم را گرفته و قسط سه ماهه باقى مانده را نیز بدهد.
۳) تا زمانى که شهید نشده ام از نظر مالى (حقوقم را بگیرید و به خانه بدهد و طلب و بدهى من را تنظیم کند)
برادر معبودى مى باشد. پس از شهادتم، همسرم خود، مستقیما عمل مى کند و همسرم مى تواند در مورد کار با ایشان
مشورت کند.
۴) پنج هزار تومان از برادر عزیز ترابى (پاسدار شهر صنعتى) طلب کار بودم که هزار تومان آن را پرداخت
نموده و باقى را هم قرار است، هر ماه پانصد تومان بپردازد. آن پول را هم برادرم معبودى بگیرد و رسید بدهد.
۵) اگر کارى ضرورى براى برادر معبودى پیش آمد، خود مى تواند، فرد قابل اعتمادى را به جاى خود انتخاب
کند. اگر برادرم به اینجا آمده، ایشان را پیشنهاد مى کنم.
(امضاء) والسلام ـ رفعت الله علیمردانى 
۲x
(بسم الله الرحمن الرحیم))((الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام على سیدنا محمد (ص) اجمعین))
حمد آن خداى را که ما را از اول وجود تاکنون رهنمون بود و از لغزشهایى (اگر مى شد، ما را دیگر یاراى
ایستادن در راهش نبود.) بازداشت و مى دانم و شهادت مى دهم که از این پس نیز یار و نگهدار و رهنمایم او خواهد
بود. این حقیر که توفیقى برایم حاصل شد، براى اعتلاى دین مبین اسلام و قرآن در مبارزه حق علیه کفر در کنار برادران
ایثارگر فى سبیل الله قرار گیرم، این توفیق را نه ارزش خود و یا توان خود مى دانم، بلکه واقف و آگاهم این لطف خدا و
نظر رحمت اوست. من به عنوان وصیت چیزى ندارم که بگویم. زیرا آنچه گفتنى بود، شهداى راه اسلام، آنها که
راهشان حسینى بود و رهبرشان خمینى، گفته اند و انشاءالله این حقیر نیز در چنین راهى قدم برمى دارم. امید است که
این نوشته را با خون خود امضا کنم و من هم قطره شوم، در دریاى بى کران.
اى خوش آن لحظه مرا راه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
ما نه آن لایق این درگه والا بودیم‌بلکه از رحمت حق این درجاتم دادند
فداى راه خونین حسین (ع) پاسدار حریم اسلام، سرباز امام اکبر، امام خمینى.
والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته ربنـا افـرغ علینـا صبـرا (بقره ۲۵۰) (امضـاء) رفعــت الله علیمـردانــى ۱۲/۱۲/.۶ ۳x
(بسم الله الرحمن الرحیم))((وصیت نامه رفعت الله علیمردانى ۷/.۱/.۶)) ((همانا خداوند فرستاد، رسولش را براى هدایت مردم به دین حق و این دین بشکافد، تمام ادیان را اگر چه مشرکان
کراهت دارند))
بار خدایا! بر محمد (ص) و آلش درود بفرست و ما را از پیروان راستین و امت راستین آن خاندان گردان و
قدمهایمان را در راه مقابله با کفر استوار گردان.
در این برهه از زمان که کشور اسلامیمان در خطر است و تمام جهانخواران شرق و غرب با تمام نیرو در مقابل
اسلام صف آرایى کرده اند، اینجانب به حکم وظیفه که خداوند آن را صادر و به وسیله قرآن، توسط پیامبر عظیم الشان
آمده است به خیل سربازان اسلام مى پیوندم و به جبهه نبرد مى روم تا باشد که این خون کثیفم را بر روى تربت پاک
کشور اسلامى در راه اسلام تطهیر سازم.
اما سخنى چند با خانواده:
قبل از هر چیز از پدر و مادرم مى خواهم مرا حلال کنند و اگر من در این راه حق به افتخار شهادت نائل شدم،
باید شکر خدا را به جاى آورند و به جاى اینکه بر من بگریند، بر شهداى کربلا و بر شهداى انقلاب اسلامى گریه کنند.
زیرا اینجانب لیاقت ندارم. و دیگر اینکه مبادا از من بت بسازند. یعنى اینکه بله این پسر ما چنین بود و چنان بود. نه، من
یک بنده عاجز خدا بیش نیستم و اگر هم این افتخار نصیب من شد، از لطف و کرم خدا بود و گرنه من لایق چنین مدالى
نبودم.
دوم همسرم:
همسرم! چهار سال از زندگى من و تو گذشته و من در تمام عمرم آن چنان که وظیفه یک شوهر است، نتوانستم
دینم را اداء کنم و همیشه گذشت و فداکارى تو بیش از من بود و تمام ناراحتى ها را تحمل کردى. من از تو راضیم و
خدا هم از تو راضى باشد. همسرم! اگر نتوانستم، تمام آن خوبیهایى را که در حق من کردى بنویسم، مرا ببخش و
احتیاج هم به نوشتن ندارد. زیرا خدا باید بداند که مى داند. من تو را به عنوان قیم فرزندمان محمدعلى تعیین مى کنم و
امیدوارم که اگر برنگشتم، او را خوب بزرگ بکنى و آن چنانکه قرارمان بود، در تربیت او کوشا باش.
قبل از هر چیز باید درس علوم اسلامى را فرا گیرد و در کنار علوم اسلامى، اگر درس دیگرى هم خواند،
اشکالى ندارد. البته من تو را آزاد مى گذارم. اگر زمانى خواستى شوهر کنى، مانعى ندارد. ولى قبل از آن باید فکر
فرزندمان را بکنى. ولى فکر مى کنم، تو دیگر شوهر نمى کنى. همسرم! تا آنجا که به وضع روحى تو صدمه نخورد، در
همانجایى که زندگى مى کنیم، بمان. ولى اگر دیدى که ناراحتت مى کنند، به جاى دیگرى که بتوانى در آنجا راحت
باشى، نقل مکان کن. اگر من مکان را به طور صریح نمى گویم، به آن خاطر است که با فکر آزاد بتوانى زندگى کنى. البته
من در وصیت نامه به سپاه مى نویسم، مخارج شماها را تامین کنند. البته ..۳ (سیصد) تومان باید به پدر و ..۳
(سیصد) تومان به مادرم در هر ماه تعلق بگیرد. آنها را هم سپاه مى دهد. به پدر و مادرم بده و اگر زمانى هم خواستى،
در سپاه خدمت کنى، ببین اگر به زندگیت لطمه نمى زند، اشکال ندارد. مى ورى و خود را معرفى مى کنى.
در خاتمه بگویم: اى همسر مهربان! اسلام را رها نکن. هر چند به نابودى این دنیایت کشد و تا آنجا که
مى توانى، قرآن را فرا گیر. البته با معنى. و به جز قرآن و امامت از کس دیگرى پیروى مکن که نابودى است.
پسرم! وقتى این نامه را مى نویسم، عازم جبهه هستم و از این جبهه شاید برگشتم و شاید برنگشتم و تازه بعد از من
هزاران اتفاق خواهد افتاد که من از آن خبرى ندارم. اما اگر ندیدمت، بدان که اگر مى خواهى به سعادت برسى، باید
ایمان داشته باشى. اگر مى خواهى بدانى، ایمان یعنى چه، باید قرآن را کاملا با معنى بلد باشى. پسرم! مبادا این زرق و
برق دو روزه دنیا تو را بگیرد و از یاد خدا غافل سازد. باید بدانى که استراحت گاه ابدى آن دنیاست و این دنیا غم
خانه اى بیش نیست. بدان که ما سالهاى سال در زیر چکمه پوشان، طعم این خواب را چشیده ایم و عمرى شرافت و
غرورمان در زیر دست بیگانگان خرد شده است و اکنون هم که دو سال است که به رهبرى امام امت، خمینى بت
شکن، خود را از قید بتها نجات دادیم، ولى آنهایى که منافعشان از بیدارى ما به خطر افتاده است، در این دو سال آنچه
حیله داشتند، به کار بردند و آخرینش هم جنگ تحمیلى و حمله صدام خائن به کشور عزیزمان است که باعث آواره
شدن میلیونها انسان بى گناه شده است. ولى آنها از معنى آیه که در اول نوشته ام، بى خبرند. نمى دانند اراده خدا
بالاترین اراده هاست.
سخن بسیار است و وقت کم و کاغذ اندک. من شماها را به خداى بزرگ مى سپارم و از تمام برادران و خواهران
و دوستان و آشنایان انتظار دارم، مرا ببخشند و حلال کنند.
والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته فدایى اسلام رفعت الله علیمردانى (امضاء) ۱۳۶۰/۷/۱ 

شهید محمداسمعیل عسگری

زندگینامه
پنجم مرداد ۱۳۴۲، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدرضا، کشاورز بود و مادرش حوری‌لقا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهاردهم دی ۱۳۶۵، با سمت معاون فرمانده گردان در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر اقبالیه تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد.

شهید حفظاله عابدینی

بسم الله الرحمن الرحیم
((و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاً و لکن لا تشعرون)) قرآن مجید
مگویید کسانى که در راه خدا کشته مى‌شوند مرده‌اند، بلکه آنان زنده‌اند و لکن شما
نمى‌دانید.
سلام بر مهدى ((بقیه الله)) و ((ذخیره الله)) امید اسلام و مستضعفین عالم. درود بر امام
خمینى، قلب تپنده و روح سرشار از امید امت اسلام و چراغ هدایت مستضعفین جهان. درود
بر ارواح پاک شهیدان، شمعهاى محفل بشریت و قلبهاى حیاتبخش تاریخ. درود بر تمامى
رزمندگان که براى حکومت جهانى اسلام و نجات مستضعفین عالم، به رهبرى حضرت
مهدى(عج) و در راه خدا جان و مال خویش را ایثار مى‌کنند و با سپاس از خداى مهربان که بر
من منت نهاد و شرکت در جهاد مقدس را نصیبم کرد.
اینک چند نکته مهم را گوشزد مى‌کنم و به یادگار مى‌گذارم:
۱) از این که در چند مورد، در مراحل حساس انقلاب اسلامى، پیروزى حزب‌الله را در
مقابل خطوط انحرافى و التقاطى و شیطانى دیدم، خیلى خوشحال هستم و اینک آسوده و با
خیال راحت به استقبال شهادت مى‌روم.
۲) آرزو دارم که همه مردم همچون گذشته، به طور فعال در صحنه حاضر باشند و لحظه‌اى
از امام عزیزمان و راه مقدسش که همان صراطالمستقیم است، جدا نشوند.
۳) هرگز اجازه ندهید کسى باعث رنجش امام عزیزمان شود و دیگر این که هرگز او را تنها
نگذارید.
۴) انقلاب ما به اشخاص متکى نیست و با شهادت یاران انقلاب و امام، بر گسترش و صدور
و سرعت حرکت انقلاب افزوده خواهد شد. و این مطلبى است که همه شهداى ما از جمله:
شهید مطهرى، شهید مفتح، شهید باهنر، شهید بهشتى و هفتاد و دو یار شهید امام در کربلاى
ایران و دیگر شهداى جمهورى اسلامى، آن را با خون خود تایید و امضا کرده‌اند.
۵) این را باید بدانیم که ما باید به وظیفه شرعى‌مان عمل کنیم و پیروزى و تداوم انقلاب به
دست خداست و اگر ما بنده شایسته خدا باشیم، او پیروزیهاى بزرگ و پیش‌بینى نشده‌اى را
نصیبمان خواهد کرد.
۶) دوست دارم پس از مرگم جنازه‌ام را در روستاى چاله دفن کنید و سر قبرم دعاى وحدت
بخوانید تا پس از مرگم نیز شاهد اتحاد و انسجامتان باشم و دیگر این که مرا کنار مزار شهید
حنیفه دفن کنید.
۷) سخنى چند با هموطنان روستاییم: برادران عزیز ! اى کسانى که همیشه در انجمن
اسلامى ما را یارى مى‌کردید. از شما عزیزان انتظار دارم که همچنان به پشتیبانى از این نهاد
انقلابى ادامه دهید و پوزه افراد منحرف و ضد انجمنهاى اسلامى را به خاک بمالید و به هیچ
وجه به افراد مخالف حزب‌الله در روستاى چاله اجازه اظهار وجود وجود ندهید و در هر جا
هم که آنها اظهار وجود کردند مانعشان شوید و من نیز راضى نیستم این خائنان و منحرفان در
تشییع جنازه من شرکت کنند و این جمله را با خط خودم در وصیت‌نامه‌ام نوشته‌ام که بر آن
تاکید کرده باشم. ما باید از خدا بخواهیم که ـ ـ ان شاً الله ـ این افراد را به راه راست هدایت کند
تا رستگار شوند; هر چند که مى‌دانیم این آقایان با پشتیبانى از کمیته قزوین در روستاى چاله با
شهداى مظلوم ما ((حنیفه)) و ((غلامحسین)) چه کردند. پس شما باید راه این شهیدان را تا انقلاب
مهدى(عج) ادامه دهید و همیشه انجمن اسلامى را در رسیدن به اهداف اسلامى و انقلابى‌اش
یارى کنید. ان شاً الله. در پایان از آن عده از برادران حزب‌الله در منطقه که از بنده ناراحتى و یا
رنجشى دیده‌اند، پوزش مى‌خواهم و امیدوارم که مرا ببخشند و از من راضى باشند.
والسلام
حفظ الله عابدینى ۱۳۶۱/۹/۱۳

شهید سیداحمد طباطبایی زواره ای

متن وصیت نامه شهید سید احمد طباطبائى زواره
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت خانواده عزیزم: پس از سلام حضور پدر و مادر و خواهران خوب و عزیزم،
امیدوارم که در پناه خداوند منان، خوب بوده و در سلامتى به سر ببرید. اگر از حال این جانب
خواسته باشید، الحمدالله، سلامتى حاصل و در سنگرهاى عشق و حماسه به دعاگویى تمامى
عاشقانى که به عناوین مختلف قلبهایشان براى نصرت مسلیمن عالم تشییع مى‌تپد، مى‌باشم.
دورى از شما آنهم در شرایط حساسى که اینک دارم، برایم بس دشوار است، اما آنچه این
دشوارى را بر من سهل مى‌گرداند جبهه هایى است که وستعتش به وسعت قلبهاى پاک مردانى
است که دم گرم آنان به انسان جانى دوباره مى‌بخشد. لذا، آن چیزى که مرا و سایر همرزمانمان
را مصمم ساخته و سوزش تیرهاى سربین ابرجنایتکاران بر جانهایمان آسان مى‌سازد، فریاد
مظلومانه کودکانى است که چشمهاى پاک و معصومشان هر لحظه به ماتم پدران و مادرانشان
نشسته و اشکهایشان از کین ستمگر بر گونه‌هاى کودکانه شان جارى است. این ماتمها و این
اشکها و این مظلومیتها چنان در قلبهاى رزمندگان خداجویمان تاثیر گذارده که جان برکفان
جبهه به دستى سلاح و به دستى دعا براى زوال ظلم و ظالم از خداوند دارند. و آرزوى تمامى
رزمندگان پیروزى بر شرک و دیدن لبخند از لبان امت خداجوى مسلمان است. در جبهه آتش و
خون، جویاى ذات کبریائى و عشق لایزال او بوده که هر لحظه در دلمان ثبت گردید و همین امر
باعث ایجاد معنویتى عظیم در جان همرزمان گردیده است.
والده عزیزم: شما همانطوریکه براى اسلام و امت دعا مى‌کنید، بنده هم در اینجا به
دعاگویى مشغولم. شما از دورى من ناراحت نباشید فقط ملتمس دعاى خیر شما براى
همرزمانم هستم. شما همه ما را به خدا بسپارید، من هم همگى شما را به خداى مى‌سپارم. خدا
همه شما را در پناه خویش حفظ نموده و به شما صبر و استقامت عطا فرماید. آن طورى که
محاسبه کرده‌ام در آینده نزدیک فرزندم به دنیا خواهد آمد، به او بگویید اگر دختر است اولین
کسى باشد که جانش را فداى ارزشهایش کند، آن طورى‌که سکینه (س) کرد و بهترین کسى
باشد که از ارزش‌هاى خود محافظت مى‌کند. و به حرف غرض ورزان مفسد گوش نداده و
همچون زینب (س) باشید. و اگر پسر بود، به او بگویید چون ابوذر باشد که قلبش مالامال از
عشق و علاقه براى فدا کردن رسول زمانش باشد. به او بگویید که پدرش چه کرد تا او هم چنین
کند. قبرم را بپوشانید و خاکش را به فضا بپاشید بگذارید همه شاهد آزادگى ما باشند، بگذارید
خاکم بوى خونم را به عالم برساند. و سرخیش در عالم پیدا شده تا همه بفهمند که خون من و
سایر هم رزمانم به پاکى ریخته شده است، به پاکى .
والسلام علیکم و رحمه اله برکاته
سید احمد طباطبایى زواره
چکامه‌اى در مدح مولاى متقیان على‌بن‌ابیطالب علیه السلام به قلم
شهید سید احمد طباطبایى
على را چه بنامم على را چه بخوانم
ندانم، ندانم ثنایش نتوانم، نتوانم
على دست خدا بود على مست خدا بود
خدا خواست که خود بنماید در جنت خود به رخ ما بگشاید
على را به همه خلق نشان داد على رهبر مردان صفا بود
على آینه پاک خدا بود على گرچه خدا نیست
ولیکن ز خدا نیز جدا نیست برو سوى على تا که وفا را بشناسى
ببر نام على تا که صفا را بشناسى اگر آینه خواهى که ببینى رخ حق را
على را بنگر تا که خدا را بشناسى چه گویم سخن از او که بگنجد به بیانم
ندانم که سخن را به چه وادى بگشایم ندانم، ندانم
ثنایش نتوانم، نتوانم على مرد حقیقت
على شاه طریقت على مرهم دلهاى خراب است
ره کوى على راه صواب است ره کوى على راه صواب است
چکامه‌اى از سروده شهید سید احمد طباطبائى در مدح مادر
مادر مرا ببخش
فرزند خشمگین و خطاکار خویش را
مادر حلال کن که سرا پا ندامت است
با چشم اشکبار ز پیشم چو مى‌روى
سر تا به پاى من غرق ملامت است
هر لحظه در برابر من اشک ریختى
از چشم پر ملال تو خواندم شکایتى
بیچاره من که با همه اشکهاى تو
هرگز نداشت راه گناهم کفایتى
تو گوهرى که در کف طفلى فتاده‌اى
من ساده لوح کودک گوهر ندیده‌ام
گاهى به سنگ جهل گوهر را شکسته‌ام
گاهى بدست خشم به خاکش کشیده‌ام
مادر مرا ببخش
صد بار از خطاى پسر اشک ریختى
اما لبت به شکوه من آشنا نبود
بودم در این هراس که نفرین کنى ولى
کار تو از براى پسر جز دعا نبود
بر دیدگان مات پسر دیده دوختى
تا درد رنج مرا مرهمى کنى
با چشم خواب آلوده تو
چون شمع دیر پاى
هر شب گریستى
تا صبح، بسوختى
شبهاى بس دراز نخفتى که تا پسر
خوابد به ناز بر اثر لاى لاى تو
رفتى به آستانه مرگ از براى من
اى تن بمرگ داده بمیرم براى تو
این قامت خمیده در هم شکسته است
گویا داستان ملال گذشته است
رخسار رنگ رفته چشمان خسته‌ات
ویرانه‌اى از کاخ جمال گذشته است
در چهره تو مهر و وفا موج مى‌زند
اى شهره در وفا و صفاى پرستمت
اى بارگاه قدس خدا مى‌پرستمت
من از کشاکش این عمر رنج بار
بیمار خسته جان به پناه تو آمدم
دور از تو هر چه هست سیاهیست نور نیست
من در پناه روى چو ماه تو آمدم
بعد از خدا، خداى دل جان من توئى
من بنده‌اى که بار گنه مى‌کشم به دوش
تو آن فرشته‌اى که زمهرت سرشته‌اند
چشم از گناهکارى فرزند خود بپوش
اى بس شبان تیره که در انتظار من
فانوس چشم خویش به ده برفروختى
بس شامهاى تلخ که من سوختم ز تب
تو در کنار بستر من دست بر دعا
مادر مرا ببخش
فرزند خشمگین خطاکار خویش را
مادر حلال کن که سرا پا ندامت است
با چشم اشکبار ز پیشم چو مى‌روى
سر تا به پاى من
غرق ملامت است.